پاکیزه کردن. جلا دادن، ستردن موی: به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد، روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن: به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. ، پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از: ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را. وحشی (از آنندراج). به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند. صائب (از آنندراج). - سر وریش را صفا دادن، اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن
پاکیزه کردن. جلا دادن، ستردن موی: به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد، روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن: به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. ، پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از: ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را. وحشی (از آنندراج). به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند. صائب (از آنندراج). - سر وریش را صفا دادن، اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مِثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
بهبود بخشیدن. درمان کردن. چاره کردن درد. درست کردن. تندرست کردن. به کردن از بیماری. (یادداشت مؤلف) : باز اعمال خیر و ساختن توشۀ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه). جواب سرد فرستی شفای دل ندهد شفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد. خاقانی. نطقش معلمی که کند عقل را ادب خلقش مفرحی که دهد نفس را شفا. خاقانی. آزر ثانی منم یافته از وی حیات عیسی دلها وی است داده تنم را شفا. خاقانی. یاد بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم شفا میدهد مرا. صائب. - امثال: اگر سخن از سخن دان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی). نه کور میکند نه شفا میدهد. و رجوع به شفا شود
بهبود بخشیدن. درمان کردن. چاره کردن درد. درست کردن. تندرست کردن. بِه ْ کردن از بیماری. (یادداشت مؤلف) : باز اعمال خیر و ساختن توشۀ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه). جواب سرد فرستی شفای دل ندهد شفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد. خاقانی. نطقش معلمی که کند عقل را ادب خلقش مفرحی که دهد نفس را شفا. خاقانی. آزر ثانی منم یافته از وی حیات عیسی دلها وی است داده تنم را شفا. خاقانی. یاد بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم شفا میدهد مرا. صائب. - امثال: اگر سخن از سخن دان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی). نه کور میکند نه شفا میدهد. و رجوع به شفا شود